سیمون نوتا (Simone Nota) دانشجوی دکترای فلسفه در دانشگاه ترینیتی کالج دابلین است. به تازگی او یک پروژۀ تفننی را دنبال کرده که نتایج جالبی به دنبال داشته است. او مثل خیلیهای دیگر به پلتفرمهای نقاشی با هوش مصنوعی علاقهمند شده و تصمیم گرفته که مفاهیم فلسفی یا فیلسوفان مختلف و ایدههای مهمشان را با استفاده از هوش مصنوعی به نقاشیهایی خیالانگیز تبدیل کند.
به گزارش فرادید؛ نقاشی با هوش مصنوعی از طریق تبدیل نوشتار به تصویر کار میکند؛ یعنی شما عباراتی را به سیستم میدهید و سیستم با استفاده از هزاران تصویری که در خودش ذخیره دارد، نوشتار شما را به یک تصویر شبیه به نقاشی تبدیل میکند.
سیمون تصمیم گرفت که ایدههای فلسفیِ فیلسوفان مختلف را با این سیستم مبتنی بر هوش مصنوعی امتحان کند؛ نتیجۀ کار او تصاویری هستند که هم طنزآمیزند، هم خیالانگیز و هم یک جورهایی فلسفی. در واقع میشود گفت او با این کار ایدههای انتزاعی و کاملا عقلانی را به چیزهایی بصری و قابل مشاهده تبدیل کرده است. درست است که این کار میتواند نتیجۀ خندهداری داشته باشد، اما در عین حال چیزی بیشتر از صرف تفنن و تفریح را میشود در این تصاویر مشاهده کرد.
مثلا سیمون این عبارت جرمی بنتام فیلسوف انگلیسی را که میگوید حقوق بشر «چرندیاتی روی پایههای چوبی است» به سیستم داد تا ببیند «چرندیات روی پایۀ چوبی» چه شکلی میتواند داشته باشند! نتیجۀ کار واقعا جالب بود، چون تا حد زیادی شبیه به آثار «ایو تانگی» نقاش سوررئالیست فرانسوی از کار درآمد.
در ادامه چند مورد از تصاویری را که او با هوش مصنوعی ساخته است به همراه توضیحاتی دربارۀ موضوع فلسفی آنها ملاحظه میکنید.
«چرندیات روی چوب»؛ انتقادی از جرمی بنتام دربارۀ اعلامیۀ حقوق بشر
«نردبان ویتگنشتاین»؛ ویتگنشتاین در پایان یکی از آثارش میگوید نوشتۀ من مثل نردبانی است که بعد از استفاده کردن از آن دیگر به آن احتیاجی ندارید. بعد از خواندن کتاب من نیز باید از آن فراتر بروید؛ هرکس معنی نوشتۀ مرا به درستی بفهمد، میفهمد که همۀ آنها بیمعنی هستند.
«شوپنهاوری که بالاخره خوشحال شده است»؛ شوپنهاور فیلسوفی آلمانی است که فلسفهاش به عنوان یک نگاه بدبینانه به هستی شهرت دارد. از نظر او زندگی چیزی جز یک رنج دائمی و گریزناپذیر نیست.
«جهش ایمانی کییرکگور»؛ کییرکگور در فلسفۀ خودش عالیترین مرحلۀ آزادی و اصالت انسان را گذشتن از همۀ غرایز جسمی و قاعدههای عقلانی برای رسیدن به یک زندگی مبتنی بر ایمان میدانست.
«ایدئالیسم استعلایی»؛ امانوئل کانت معتقد بود که ادراک ما از جهان بر اساس قالبهای ذهنی و ساختار قوای ادراکی ما شکل میگیرد و بنابراین ما هرگز نمیتوانیم «خود جهان» را درک کنیم.
«دکارت در حالیکه شیطان او را فریب داده»؛ دکارت در کتاب «تاملات» نوشته بود که میتوانیم دربارۀ حقیقت داشتنِ همۀ چیزهایی که بدیهی به نظر میرسند (حتی سادهترین معدلههای ریاضی) شک کنیم؛ زیرا این امکان وجود دارد که یک شیطان فریبکار بر ذهن ما تسلط پیدا کرده باشد و دائما ما را فریب بدهد.
«دست جورج مور»؛ جورج مور معتقد بود که شک کردن به وجود جهانِ بیرون از ذهن کاملا بیهوده و غیرعقلانی است. استدلال او این بود که میگفت: نگاه کنید! این دست من است و کاملا هم واقعی است.
«پارمنیدس در دروازۀ شب و روز»؛ پارمنیدس یکی از فیلسوفان یونان باستان است که فلسفۀ خودش را در قالب یک شعر بلند ارائه کرده است. او در ابتدای این شعر دربارۀ سفر خودش به سرزمین شب و روز و حضور در محضر یک فرشته سخن میگوید.
«زامبیهای دیوید چالمرز»؛ چالمرز فیلسوف معاصری است که برای اثبات دوگانگی روح و بدن به یک مثال جالب متوسل میشود. او میگوید ما میتوانیم زامبیهای بدون روحی را تصور کنیم که همۀ رفتارهای ظاهریشان شبیه انسانهاست. اما چرا ما بین این زامبیها و انسانها تفاوت قائل میشویم؟ تنها وجه تفاوت میتواند این باشد که انسان دارای آگاهی است و آگاهی او به لحاظ وجودی متفاوت و مجزا از بدن مادی اوست.
«بوقلمون برتراند راسل»؛ برتراند راسل از مثال یک بوقلمون استفاده کرد تا نشان بدهد که هیچوقت از تکرار چندین و چندبارۀ اتفاقات نمیتوانیم یک نتیجۀ کلی بگیریم. مثال او از این قرار است که یک بوقلمون در طی چندین روز متوالی، ساعت ۹ صبح از صاحبش غذا میگیرد. تکرار این اتفاق بوقلمون را به این نتیجه میرساند که «هر روز ساعت ۹ صبح به من غذا داده میشود». اما در روز عید شکرگزاری که آمریکاییها بر حسب سنت خوراک بوقلمون میخورند، ساعت ۹ صبح به جای خوردن غذا، گلوی بوقلمون بریده میشود. پس هیچ وقت نباید از تکرار یک اتفاق نتیجۀ کلی گرفت!